معنی تشک موس
حل جدول
پد
لغت نامه دهخدا
موس موس. (اِ صوت) حکایت آواز و صوت لبها که بهم آید و نفس آرام و به توالی به درون کشیده شود خوشایند کودک یا جلب توجه او را.
تشک
تشک. [ت َ] (اِ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند، یعنی اجرت. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به طسق شود.
تشک. [ت ُ ش َ] (اِ) دوشک و نهالی وبستر و فراش. (ناظم الاطباء). و رجوع به توشک شود.
موس
موس. (اِ) در لهجه ٔ طبری، کون. (یادداشت مؤلف).
موس. (اِ صوت) صوتی که از جمع آوردن پیاپی لبها و آرام به درون کشیدن نفس پیدا آید.
- موس کشیدن، آوا برآوردن از میان لبهای بهم آمده یا بدرون بردن نفس آرام و متناوب است برای جلب توجه کودک چند ماهه یا به سوی خود خواندن اسبی.
- موس موس کردن، کنایه است از دور و بر کسی پرسه زدن و فروتنی آمیخته به حقارت کردن نفعی و مقصودی و توقعی را.
موس. (اِخ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 80 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز با 387 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
موس. [م َ] (ع مص) موی ستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تراشیدن. (المصادر زوزنی). || ستردن موی سر کسی را. (ناظم الاطباء). || استوار کردن استره را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || به دست بیرون آوردن نطفه از رحم ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). به دست آوردن نطفه از زهدان ماده شتر. (ناظم الاطباء).
موس موس کردن
موس موس کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده. || (اصطلاح عامیانه) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ. مانند سگ دهان سودن به هرجای. (یادداشت مؤلف). مانند سگ دنبال کسی با حال تبصبص و تملق یا تملقی سخت رفتن. به تملق همیشه دنبال کسی رفتن به انتظار سودی. تملقی به دنائت. مثل سگ که برای صاحبش دم جنباند تملق و تبصبص نمودن. تملق نمودن با عمل و گفتار. تملق و چاپلوسی. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
تملق، چاپلوسی،
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) تملق چاپلوسی.
گویش مازندرانی
خرس موس
فارسی به عربی
لجنه، مفرش
معادل ابجد
826